ابعاد منفى تأثيرهاى سوء اجتماعى، چنان بوده كه جريان هاى ضد دينى به راحتى و به كمك پيشينه تاريخى، مردم را به سوى جريان هاى سكولاريزم و بى دينى سوق مى دهند; با توجه به چنين ابعادى هر يك از دين باوران ناچار به پس نشينى و پذيرش نقاط ضعف مى باشند به گونه اى كه موضوع دين گريزان و دين ستيزان بدان تقويت مى گردد.
چنين بازدهى منفى دين و ديندارى همواره موجب مى شود تا دين و دين باوران در بحران هويت، چالش درونى و تنش بيرونى قرار گيرند. در جستجوى رهيافتى باشند تا راه برونشوى از اين بحران فردى و اجتماعى را فراهم آورد و باورهاى درست را به برهان و سلطانى استواريى بخشد.
پاسخ هايى كه از سوى برخى از انديشوران غربى ارايه شده است تا دين بتواند به حيات اجتماعى خود ادامه دهد و رقيب شكست خورده علم و دانش نوين روز قرار نگيرد، بسيار متعدد و متنوع است، ولى مهم ترين جريان و رهيافت نظرى را بسيار از انديشمندان، پذيرش تكثرگرايى و پلوراليزم دينى دانسته اند، تا بدين روش، تضادها و چالش ها و تنش اجتماعى ميان اديان و مذاهب را كاهش دهند و آنان را به سوى همزيستى مسالمت آميز بكشانند، اين پاسخ ها از سوى بسيارى ديگر به نقد و چالش كشيده شد، به گونه اى كه بسيارى از دينداران پذيرش پلوراليزم را برابر با انكار دين دانسته و در حقيقت راهبرد نهايى چنين جريانى را جز استواربخشى به بى دينى و كنار نهادن دين در فرايندى ندانسته اند. آنان بر اين باورند كه پذيرش پلوراليزم و تكثرگرايى دينى مساوى با پذيرش نسبى حقايق است. بنابراين هيچ حقيقت كامل و تام و تمامى نيست تا بر آن بنيادهاى معنوى و دينى خويش را استوار گردانيديم، بنابراين در نهايت حقانيت دين را نيز بايد بوسيده و كنار نهاد.
اين اختلافات موجب مى شود كه يك ناظر درونى و ديندار كه بر اين باور است كه دين او حق است و همين حقانيت به دنيا و زندگى اش معنا مى بخشد، مى بايست با تكثرگرايى برخورد كند و ناسازوارى ميان حقانيت دين و تكثرگرايى را بپذيرد و آن دو را دو انديشه و نظريه متضاد و متعارض بداند.
يك ناظر درونى به مسأله همگرايى و همسويى ميان دو انديشه ـ حقانيت دينى و تكثرگرايى ـ يا ناهمسازوارى، راه حل را در نگرش دينش به اين مسأله مى بيند، از اين رو چون يقين و باورهايى دارد، نمى خواهد پيش از يافتن باورهاى درست ديگر، باور و يقين موجود را كنارى نهد، پس مى كوشد تا با بهره گيرى از يقين و باور موجود به نگرش دينش ـ به عنوان يقين موجود ـ نسبت به مسأله سازوارى يا ناسازوارى ميان حقانيت دين و تكثرگرايى دينى، دست يابد.
چنين نگرشى در حوزه اسلام و مسلمانان نيز وجود دارد. از اين رو باورمند مسلمان با رجوع به قرآن به عنوان كامل ترين و جامع ترين تبيين كننده مسايل از ديدگاه اسلام، مى كوشد تا با پاسخ درستى در اين مقوله دست يابد. پس قرآن را مى گشايد و از او مى پرسد كه آيا تكثرگرايى در دين را مى پذيرد؟
پيش از هر چيز قرآن به مفهوم دين توجه مى دهد و از پرسشگر مى خواهد تا دين را توضيح دهد، زيرا تفاوت معانى و مفاهيم واژه در آن حدّ و اندازه است كه پاسخ هاى دوگانه اى را ـ سلب و ايجاب ـ موجب مى شود. بنابراين پرسش نخست اين است كه مفهوم دين چيست؟
دين، از نظر لغوى داراى معناى چندى است. اين تفاوت لغوى از سويى و تفاوت برداشت هاى جامعه شناسان، فيلسوفان دين و ديگر انديشوران در حوزه دين پژوهشى و مردم شناسى، چنان ماهيت دين را در هاله اى از ابهام فرو برده است كه با هر تعريفى از دين، قضاوت، داورى و پاسخ متفاوتى از پرسش بنيادين داده مى شود; پاسخ هايى كه در جهات مختلف حركت مى كنند و نتايج بسيار مختلفى را به بار مى آورند.
دو معناى اصلى اين واژه از نظر لغت يعنى، پاداش و جزا و نيز مجموعه آموزه ها و گزاره ها، بايدها و شايدهاست.
دين به معناى دوم يعنى مجموعه گزاره ها و آموزه هاى سازوار كه با ايمان نبوى و هدايت فطرى عقلانى براى فراهم آوردن زمينه هاى كمال و سعادت دنيوى و اخروى انسان از سوى خدا به او ابلاغ شده است، بهترين تعريفى است كه مى تواند تا حدى ما را با مفهوم و ماهيت دين آشنا سازد، و در يك جمع بندى يار و ياور ما باشد.
بنابراين مراد از دين، گزاره هايى است كه از هست ها و هستى خبر مى دهد و نيز با توجه به اين هستى شناختى داراى آموزه ها و دستوراتى است.
عناصرى كه دين را تشكيل مى دهند عقايد و گزاره ها و امور اخلاقى و آموزه هاى ارزشى و نيز آموزه هاى دستورى يعنى احكام هستند. در حقيقت دين از سه مؤلفه بنيادين عقايد (گزاره هاى هستى شناسانه) اخلاق و ارزش ها و آموزه هاى ارزشى و نيز احكام و شريعت و آموزه هاى دستورى تشكيل مى شود.
با تبيين اين مطالب، ماهيت دين براى ما روشن تر شده است و دانستيم كه در اين جا از چه دينى و با چه مفهومى سخن مى رود.
اكنون اين پرسش مطرح مى شود كه قرآن به عنوان يك مانيفست چه ديدگاهى را درباره تكثرگرايى دينى دارد و چه موضع گيرى را در برابر آن اتخاذ مى كند؟
قرآن به عنوان آورنده و در بردارنده يك دين، به نام اسلام خود دو موضع گيرى خاص در برابر مفهوم اسلام دارد تبيين و تحليل هر يك از دو مفهوم متفاوت مى تواند ما را در فهم و درك درست ديدگاه و موضع گيرى قرآن و اسلام نسبت به مسأله تكثرگرايى دينى يارى رساند; چون به نظر مى رسد كه يك مفهوم از واژه اسلام هيچ گونه سازوارى با مسأله تكثرگرايى دينى ندارد، در حالى كه مفهوم ديگر آن كمال سازوارى را با آن دارا مى باشد.
مفهوم و تصور اسلام مفهوم بنيادين است. براى آن دو معنا و مفهوم جداگانه مى توان در قرآن يافت. يكى به معناى فرهنگ دينى، عينى و تاريخى، يعنى اسلام به عنوان نتيجه اى از فرايند تجسم; دوم به معناى اصلى آن يعنى تسليم شدن و خود را به صورت قطعى به خواست خدا واگذار كردن; يعنى گام قاطعى كه هر كس به عنوان مسأله شخصى و وجودى خويش به طرف واگذاشتن نفس خويش به خدا بر مى دارد.
اسلام از اصطلاحات كليدى قرآن است و تاريخ پيش از اسلامى نيز دارد. در جاهليت به معناى ترك كردن و دست كشيدن به معناى عام آن بود. اسلام به معناى آن بود كه شخص از چيزى كه براى او عزيز بوده دست بر دارد و آن را به كسى كه خواستارش بود واگذارد. اين چيز عزيز و گرانبها ممكن بود خود شخص باشد كه البته در اغلب موارد گران بهاترين چيزى است كه شخص در تصرف و تملك خود دارد.
در اين صورت طبيعتاً به معناى اطاعت كلى و خود را تسليم كرده است; و ممكن است آن چيز عزيز كس ديگرى از خويشان و بستگان باشد كه در اين حالت به معناى خيانت بود. در هر دو مورد معناى اساسى آن همان دست كشيدن از چيزى گران بها و واگذار كردن آن به ديگرى است.
اسلام در معناى جمله «أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّه»[1] به معناى «چهره خويش را تسليم و واگذار كردن به خداست». در اصل بدان معنا بوده است كه كسى خود را به اراده خدا تسليم كرده و تنها تكيه و اعتمادش به خدا باشد. در اصل بدان معنا بوده است كه كسى خود را به اراده خدا تسليم كرده و تنها تكيه و اعتمادش به خدا باشد. به صورت خلاصه، به معناى گونه اى از تسليم كردن خويش است، چنان چه قرآن مى فرمايد: «رَبَّنَا وَ اجْعَلْنَا مُسْلِمَيْنِ لَك;[2] پروردگارا! ما را تسليم شدگان خودت قرار بده!».
بنابراين معناى اسلام در قرآن به معناى يك تجربه درونى در هر شخص است، يعنى به معناى پيش آمدن يك تحول درونى و حادثه اى مهم است كه نماينده نقطه ابتدايى براى فرمانبردارى واقعى، فروتنى، خضوع و خشوع در برابر خداست. نماينده نقطه عطفى در زندگى انسان و تحول بنيادين روحى و دگرگونى شخصيتى اوست; يعنى آغاز وضعى تازه و به دنيا آمدن طبيعى تازه است. مسلم كسى است كه اين جهش در او صورت گرفته و متحول شده است.
معناى ديگر اسلام، همان تجسم و عينيت بخشى به مفهوم نخست و نام تاريخى است. نام تاريخى دينى است كه خداوند آن را به عنوان نام دين جديد و داراى كتاب عربى قرآن برگزيده است.
به هر حال كلمه دين را به صورت كلى مى توان به دو معناى متفاوت و در عين حال داراى ارتباط نزديك با يك ديگر در نظر گرفت; يكى از آن دو دين به عنوان موضوع عميق شخصى است; فعل وجودى هر شخصى منفرد از لحاظ باورداشتن به چيزى، يعنى همان ايمان و اخلاص: «أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصًا لَّهُ الدِّين;[3] من به آن فرمان دارم كه خدا را بپرستم و دين خود را خالص و محض براى او قرار دهم»; «أَسْلَمْتُ وَجْهِىَ لِلَّه;[4] من خودم راتسليم او گردانيدم».
و ديگرى دينى به معناى تجسم يافته، يعنى چيزى مشترك ميان يك جامعه و امت و يك موضوع عينى اجتماعى است كه مشتمل بر همه گزاره ها، عقايد، اخلاق و احكام و شعايرى است كه همه افراد آن جامعه و امت به آن اعتقاد دارند و بدان عمل مى كنند. «وَرَضِيتُ لَكُمُ الاِْسْلَـمَ دِينًا ;[5] اسلام را دين شما پسنديدم» و يا «إِنَّ الدِّينَ عِندَ اللَّهِ الاِْسْلَـم»[6] هر چند كه معناى نخست در اين جا بيشتر تقويت مى شود.
به هر حال قرآن به هر دو معنا توجه دارد; يعنى دين به دو گونه به شكلى روشن صورت بندى شده است. 1) يكى دين به معناى فعل شخصى وجودى 2) و ديگر دين به معناى مجموعه آداب و شعاير عبادى. اين تمايز در قرآن به خوبى صورت بندى شده است.
علامه طباطبايى مى فرمايد كه دو معناى اسلام مطرح است، معنايى كه از لفظ فهميده و به ذهن تبادر مى كند، اولين مراتب عبوديت است كه با آن شخص ديندار از كسى كه دينى نپذيرفته، مشخص مى شود; و اين اسلام عبارت از ظاهر اعتقادات و اعمال دينى است چه همراه با واقع باشد و چه نباشد; و به همين جهت شخصى را كه دعوى ايمان مى كند ولى در واقع ايمان ندارد، شامل مى شود... .
اسلامى كه در آيه: «قَالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قَالَ أَسْلَمْت»[7] به معناى اسلام متداول نيست; بلكه به معناى تمام عبوديت و تسليم كردن بنده خدا آن چه دارد براى پروردگارش است... پس مراد از اسلام، اسلام واقعى است كه حقيقت تسليم باشد.[8]
به هر حال قرآن آشكارا واژه دين اسلام را به هر دو معناى تجسم يافته و غير تجسم يافته آن به كار برده است. بهترين و ساده ترين مثال از اين گونه غير تجسم يافته تعبير «خالص ساختن دين»«مُخْلِصًا لَّهُ الدِّين»[9] است; كه در آن كلمه دين نمى تواند جز ايمان شخصى به خدا بوده باشد، خواه به صورت موقتى باشد يا پايدار و دايمى.
مثال از معناى تجسّم يافته دين آيه 73 سوره آل عمران است كه در آن يهوديان ميان خود با يك ديگر چنين سخن مى گويند: «لاَ تُؤْمِنُواْ إِلاَّ لِمَن تَبِعَ دِينَكُم» يعنى به كسى جز آنان كه پيروى دين شما را مى كنند، ايمان و اعتقاد نداشته باشيد. چنان چه ظاهر از آيه 3 سوره مائده كه مى فرمايد: اسلام را دين شما پسنديدم، دين به معناى كيش و آيين عينيّت و تجسم يافته باشد.
از همين دين تجسم يافته گاه به ملّت تعبير مى شود، ملت دين هم چون چيزى عينى به معناى كامل واژه است، يعنى يك نظام رسمى از اصول عقايد، احكام و شعاير كه اساس وحدت و يگانگى را در يك جامعه دينى مى سازد و هم چون شالوده زندگى اجتماعى آن به شمار مى رود.
بر خلاف واژه دين كه هنوز دلالت اصلى آن در قرآن همان ايمان و اعتقاد شخصى وجودى است و هر اندازه هم كه در جهت تجسم دادن آن در قرآن پيش برويم، مفهوم نخستين خويش را حفظ مى كند; حتى در عبارت «قَالَتِ الاَْعْرَابُ ءَامَنَّا قُل لَّمْ تُؤْمِنُواْ وَ لَـكِن قُولُواْ أَسْلَمْنَا وَ لَمَّا يَدْخُلِ الاِْيمَـن»[10] كه اعراب ادعاى ايمان كرده و قرآن آن را نفى مى كند و اسلام را اثبات مى كند; اين اسلام نيز مفهوم نخستين و غير تجسمى خود را تا اندازه اى حفظ كرده است. به هر حال ملت در قرآن دلالت بر چيزى محكم، عينى و رسمى دارد و هميشه وجود اجتماعى بنا شده بر يك كيش مشترك را به خاطر مى آورد. در حالى كه دين بيشتر از حالت اطاعت شخصى محض خبر مى دهد و كمتر حالت تجسم يافته را باز مى تاباند هر چند كه بعدها در ميان مسلمانان وضع دگرگون شد و مفهوم دين اسلام همان مفهوم ملت اسلام را پيدا كرد.
خداوند در قرآن از اسلام به عنوان دين بلكه ملت تعبير مى كند و مى فرمايد: «وَ لَن تَرْضَى عَنكَ الْيَهُودُ وَ لاَ النَّصَـرَى حَتَّى تَتَّبِعَ مِلَّتَهُم;[11] و يهود و ترسايان از تو خرسند نخواهند شد مگر آن كه از ملت ايشان پيروى كنى».
البته در سوره انعام ميان ملت و دين به گونه اى مترادف حكم كرده است ولى به نظر مى رسد كه مراد از مفهوم دين همان، بُعد غير تجسمى آن باشد; خداوند مى فرمايد: «إِنَّنِى هَدَ
[1]. بقره/ 112.
[2]. بقره/ 128.
[3]. زمر/ 11.
[4]. آل عمران/ 20.
[5]. مائده/ 3.
[6]. آل عمران/ 19.
[7]. بقره/ 131.
[8]. ترجمه الميزان، ج 1، ص 427 ـ 433، نشر اسلامى.
[9]. زمر/ 11.
[10]. حجرات/ 14.
[11]. بقره/ 120.